My lover is a Mafia [part 15]
...سرشو به سمت صدا برگردوند...
یقه دختر رو ول کرد، ولی انقدر خشن اینکارو کرد که دخترک روی زمین افتاد.
÷ ورقه هام*نفس نفس زدن* کجان
پیرمرد همونطور که از طبقه بالای به پسر نگاه میکرد چهره متعجبی به خودش گرفت...
= ورقه ها؟ در مورد می حرف میزنی؟
÷*پوزخند تلخی زد* جانگ، فقط بهم بگو اون ورقه های لعنتی کجان.
=*سکوت کرد*
÷ دِ حرف بزن لعنتیییییی*با صدای بلند*
=*با خونسردی جواب داد* من نمیدونم در مورد چی حرف میزنی پسر.
بعد از زدن حرفش به نگهباناش اشاره کرد که پسر رو از عمارت بیرون ببرن. نگهبانا آروم آروم بهش نزدیک میشدن.
÷ من که میدونم کار توعه...
بادیگاردا دستاشو محکم گرفتن،تقلا میکرد اما قدرتش در مقابل اون دو نفر که هیکلی دو برابرش داشتن هیچ بود.
÷ لعنت بهم*داد میزد*
به سمت در کشیده میشد...
÷ لعنت به من که بهت اعتماد کردم جانگ
کم کم اشکاش از کنار چشمش به پایین میریختن،خودشم دلیل این قطره های اشک رو نمیدونست اما اونقدر ناتوان بود که نمیتوست جلوشونو بگیره.
÷ از خودم متنفرم که یه عمر پدر صدات کردم
در محکم به هم کوبیده شد،حالا اون پسر با قلبی پر از درد به خاطر تمام این سالها و با سردرگمی روی زمینِ خیسِ حیاط عمارت زانو زده بود و مثل بارونی که آهسته و نم نم میبارید اشک میریخت. هر چند بزرگترین نقشش و عملیاتش دیگه در دستش نبود اما رنجی که میکشید به خاطر احساساتی بود که در تمام این سالها به مرد به ظاهر پدرش نشون داده بود. اگه پدر واقعیش الان اینجا بود هم همینکار را باهاش میکرد؟
÷ ازت متنفرممممممم
آخرین داد هاش رو کشید...
÷ متنفرممممممم
آخرین اشک هاش رو ریخت، آهسته از روی زمین بلند شد و به سمت ماشین مشکیش رفت.
انگار اون شب شروع تازه ای برای اون پسر بود، برای محکم تر شدن و سنگدل شدنش...
•پایان فلش بک•
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
یقه دختر رو ول کرد، ولی انقدر خشن اینکارو کرد که دخترک روی زمین افتاد.
÷ ورقه هام*نفس نفس زدن* کجان
پیرمرد همونطور که از طبقه بالای به پسر نگاه میکرد چهره متعجبی به خودش گرفت...
= ورقه ها؟ در مورد می حرف میزنی؟
÷*پوزخند تلخی زد* جانگ، فقط بهم بگو اون ورقه های لعنتی کجان.
=*سکوت کرد*
÷ دِ حرف بزن لعنتیییییی*با صدای بلند*
=*با خونسردی جواب داد* من نمیدونم در مورد چی حرف میزنی پسر.
بعد از زدن حرفش به نگهباناش اشاره کرد که پسر رو از عمارت بیرون ببرن. نگهبانا آروم آروم بهش نزدیک میشدن.
÷ من که میدونم کار توعه...
بادیگاردا دستاشو محکم گرفتن،تقلا میکرد اما قدرتش در مقابل اون دو نفر که هیکلی دو برابرش داشتن هیچ بود.
÷ لعنت بهم*داد میزد*
به سمت در کشیده میشد...
÷ لعنت به من که بهت اعتماد کردم جانگ
کم کم اشکاش از کنار چشمش به پایین میریختن،خودشم دلیل این قطره های اشک رو نمیدونست اما اونقدر ناتوان بود که نمیتوست جلوشونو بگیره.
÷ از خودم متنفرم که یه عمر پدر صدات کردم
در محکم به هم کوبیده شد،حالا اون پسر با قلبی پر از درد به خاطر تمام این سالها و با سردرگمی روی زمینِ خیسِ حیاط عمارت زانو زده بود و مثل بارونی که آهسته و نم نم میبارید اشک میریخت. هر چند بزرگترین نقشش و عملیاتش دیگه در دستش نبود اما رنجی که میکشید به خاطر احساساتی بود که در تمام این سالها به مرد به ظاهر پدرش نشون داده بود. اگه پدر واقعیش الان اینجا بود هم همینکار را باهاش میکرد؟
÷ ازت متنفرممممممم
آخرین داد هاش رو کشید...
÷ متنفرممممممم
آخرین اشک هاش رو ریخت، آهسته از روی زمین بلند شد و به سمت ماشین مشکیش رفت.
انگار اون شب شروع تازه ای برای اون پسر بود، برای محکم تر شدن و سنگدل شدنش...
•پایان فلش بک•
#استری_کیدز #بی_تی_اس #هان #هیونجین #فلیکس #لینو #مینهو #چانگبین #بنگچان #جونگین #سونگمین #تهیونگ #جانگکوک #جین #جیمین #جیهوپ #نامجون #یونگی #ادیت #سناریو #فیکشن
۶.۰k
۰۸ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.